کلام عریان

شک به دلت راه نده جواب خدا را خودم میدهم!

کلام عریان

شک به دلت راه نده جواب خدا را خودم میدهم!

به روایت این شهر آلوده مینویسم
که برای هم کلام شدن
دهانم را میبندم
حرف هایم را میبلعم
شعرهایم دل پیچه میگیرند
قلم ام اوق میزند
تا نگفته هایم را
پاراگراف هایی که به زخم های قلبم سوهان میکشند
روی تمییزترین نقطه کاغذ بالا بیاورم
کاش همانند آن پیرمرد کفاش
هر روز صبح
سوار بر دوچرخه کورسی
مسیر خانه تا محل کار را.. .
به خدا فکر میکردم
بخدا فکر نمیکردم .. .
این دنیا
اینگونه انسانیت را نشانه برود
وگرنه
آن هنگامی که زنده ماندنم به نافی متصل بود
به خواب مادرم میرفتم
و متقاعدش میکردم
سقط جنین بهترین تصمیمی ست که گرفته ای
شک به دلت راه نده
جواب خدا را
خودم میدهم!

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

هنوز هم

میخواستم بگویم؛ نامت را اتفاقی دیدم!
فنجان لاته میان انگشتانم نوازش شد.
بله! بجای موهای تو، نوازش شد!
قوه ادراکم هنوز کار میکرد، ولی دلتنگی چیزی نبود که با عقل تحلیلش کنم.
بوی تار و پود پیراهنت از درزهای خانه به مشام من‌ رسید، قصد اشک داشتم.‌چرا که گلویم ملتهب و نگاهم هنوز خیره به نامت بود.
نام تو، احمقانه ترین دلیل برای دوباره ابری شدن بود عزیزم، ولی اینجا چیزی بر مدار میل من نمی‌چرخید؛ اینجا که حتی سطر به سطر روزنامه ها برای یادآوری مکرر از هیچ تلاشی فرو نمی‌گذاشتند.
و من، پشیمانی نه! چرا که گذشتن و رفتن در مسیر رشد ما بود.
ولی در یک لحظه خیال کردم که چقدر دوست داشتن کسی دردناک تر از عاشق بودن است، چرا که عشق قدرت خودخواهی را افزایش می‌دهد و دوست داشتن، چیزی می‌شود شبیه من!
که نامت را ببینم و از سقف خانه، چیزی مثل دلتنگی و نیاز بر سینه ام چکه کند ولی با عقل خویش، ایستاده بر دوری و منطق بمانم.
میخواستم فقط بگویم؛ هنوز هم دوستت دارم.

  • ۰۰/۰۴/۱۰
  • کلام عریان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی