کلام عریان

شک به دلت راه نده جواب خدا را خودم میدهم!

کلام عریان

شک به دلت راه نده جواب خدا را خودم میدهم!

به روایت این شهر آلوده مینویسم
که برای هم کلام شدن
دهانم را میبندم
حرف هایم را میبلعم
شعرهایم دل پیچه میگیرند
قلم ام اوق میزند
تا نگفته هایم را
پاراگراف هایی که به زخم های قلبم سوهان میکشند
روی تمییزترین نقطه کاغذ بالا بیاورم
کاش همانند آن پیرمرد کفاش
هر روز صبح
سوار بر دوچرخه کورسی
مسیر خانه تا محل کار را.. .
به خدا فکر میکردم
بخدا فکر نمیکردم .. .
این دنیا
اینگونه انسانیت را نشانه برود
وگرنه
آن هنگامی که زنده ماندنم به نافی متصل بود
به خواب مادرم میرفتم
و متقاعدش میکردم
سقط جنین بهترین تصمیمی ست که گرفته ای
شک به دلت راه نده
جواب خدا را
خودم میدهم!

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۱
  • ۰

مغازه خودکشی

...
زوزه می‌کشد باد
بیرون به در و دیوار می‌کوبد
 خودش را
وحشی شده
هم‌همه‌ی چند نفر آدم
کوبشی بر در
زوزه‌ی باد
خاموش می‌شود بخاری
 پیاده‌روی می‌خواهد دلم
تا باباطاهر
 لقبش عریان است چرا؟
شاید چون پاک و ساده بود
بی‌آلایش
واقعا نمی‌دانم!
عرفا سرنوشت عجیبی داشته‌اند
مثلا یکی را...
آن دیگری را...
شاید نفر بعدی؟
عاقبت به خیر شد! 

 

  • ۰۰/۰۳/۱۲
  • کلام عریان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی